تهران- ایرنا- رمانهای «گیسیا» حکایت سفر آدمی به درون و «وچشمهایش کهربایی بود» روایت دریچهای نو و دیدی خلاقانه به تقابل میان هستی و نیستی، از تازه ترینهای بازار نشر از سوی انتشارات هیلاست.
به گزارش روز یکشنبه خبرنگار فرهنگی ایرنا، قهرمان «گیسیا» رمانی تازه نشر اثر غنچه وزیری، زنی است که دل در گرو فرهنگ و ادبیات سرزمین مادریاش دارد. بین او و ریشههایش سالها فاصله افتاده است. او درگیرودار زندگی روزمره و در آخرین شب تابستان با تغییری غیرمنتظره در زندگیاش روبهرو میشود.
گیسیا در تکاپوی سروسامان دادن به اوضاع و در تلاش برای برگردان زندگیاش به وضعیت قبل، سفری میکند به درون خودش و خاطراتش را با سه مرد مهم زندگیاش، میکاود.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم: «گیسیا موها را خیس کرد. شانه را نوازشگرانه بر رشتهای از موهای ابریشمگون ارکیده کشید و با قیچی آن را برید. تارهای مو بر زمین ریخت. شانه بار دیگر رشتهای مو را نوازش کرد. تارهای مو از شانه گریختند.
گیسیا، این موها هوس جدایی از سر ارکیده ندارند. تو داری آنها را به زور میبری. دستکم آنها را بنواز گیسیا. تو سلاخی گیسیا! پس به قربانیات آب بده نوازشش کن و آنگاه سلاخیاش کن.
گیسیا رشتهای دیگر از موها را نوازش کرد و برید. به نوک موها نگاه کرد و گلوله داغ در سینهاش چرخید؛ از نوک موهای ارکیده خون میچکید».
در پشت جلد این رمان چنین آمده است: «گیسیای بدون گیس رانمی شناخت، چه بر سر آینه آمده بود؟ صدای موسیقی بلند شد و همزمان صدای جیغ و شادمانی آمد، گیسیا آینه را برداشت و به اتاق پذیرایی برد، آن را به جای آینه ای که امانت داده بود گذاشت و روبه رویش ایستاد. موهایش را باز کرد.
سرش را پایین گرفت و آرام چرخاند: «گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت/آینه ات بگوید پنهان که بی نظیری» سرش را چرخاند و موهایش در هوا تاب خورد: «آینه چون نقش تو بنمود راست …»سرش را تندتر چرخاند و موهایش در هوا رقصید …آینه، ای اینه چت شده؟ پس کو نقش رستم؟» همراه با چرخاندن سر خودش هم چرخید. چرخید و موهایش در هوا تاب خورد چرخید و موهایش با او رقصید».
«گیسیا» در ۲۳۱ صفحه نوشته شده و با قیمت ۲۱ هزار تومان راهی بازار شد.
** «و چشمهایش کهربایی بود» دید خلاقانه به تقابل میان هستی و نیستی
«و چشمهایش کهربایی بود» رمانی است نوشته مهری بهرامی که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند…
در قسمتی از این کتاب میخوانیم: «از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند.
سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند…».
در پشت جلد این کتاب می خوانیم: «قابله ناامید چمباتمه زد کف چاه. دیگر دنبال دستهای سوگل نمی گشت. حشرههای کوچک یکی یکی می آمدند چشم در چشم خیره نگاهش می کردند. دختر و پسر بودنشان را می دید از لای پاهاشان. چشم هاشان آشنا بود. می خواستند رازشان را بگویند اما قابله دست هاش را بیشتر فشار داد روی گوشهاش تا نشنود و جیغ می کشید. زور زدنهاش بی فایده بود، صداش درنمی آمد.
همه شان با هم قصهشان را فریاد میزدند میان اووه اووه شان، قابله هنوز جیغ می زد و گوشهاش را گرفته بود دو دستی. یکباره همه شان آرام شدند. دورتا دور دیواره چاه زنهایی دور قابله حلقه زدند و هرکدام حشره ای هم شکل خودشان را بغل گرفتند. قابله زنها را شناخت، مخصوصا زن چشم عسلی را که داشت قهقهه می زد و از چشمهاش اشکهایی به رنگ عسل می ریخت.
خواست به زن نزدیک شود اما تا گردن فرو رفته بود در خوناب. زن حشره چشم عسلی اش را پرواز داد رو به در چاه و قهقهه زنان، در حالی که نیمی از چاه پر شده بود از اشک چشمهاش و گرفته بود روی خو نابهها را فریاد می زد: «آب روان، آب روان…».
«و چشم هایش کهربایی بود» در ۱۵۱ صفحه نوشته و با قیمت ۱۵ هزار تومان روانه بازار نشر شد.
فراهنگ**۱۰۸۵**۳۰۰۹
انتهای پیام/