صافی نیوز / زنی بود با لباسهای کهنه ، و نگاهی مغموم . وارد خواربارفروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و سه بچه اش بی غذا مانده اند.
صافی نیوز / روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست؟»
صافی نیوز / بنده ای، جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه و طلا را به خانه زنی با چندین بچه قد و نیم قد برد.
صافی نیوز / چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.
صافی نیوز / مدت ها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت.
صافی نیوز / قرار است اسیران جنگی را مبادله کنند. و بهزودی به میهن عزیزم ایران بازمیگردم.
صافی نیوز / سرش تا شانه داخل سطل آشغال بود هر موقع که از خیابان عبور میکرد، بوی بد لباسهای ژنده، همهاش تو مخم بود، ازش بدم می اومد.