من ده شصتی ام!

صافی نیوز / قرار است اسیران جنگی را مبادله کنند. و به‌زودی به میهن عزیزم ایران بازمی‌گردم.

داخل خیابون من و مرتضی و بچه محل‌ها داشتیم فوتبال بازی می‌کردیم، که ناگهان با پرتاب توپ شیشه‌ی محمود آقا همسایه‌ی کناریمون شکست. تمام بچه‌ها پا به فرار گذاشتیم، بعد چند دقیقه توپ پلاستیکی پاره شده ام رو داخل خیابون انداخت.

فصل زمستان نزدیک بود دور بخاری نفتی من و خواهر و برادرم جمع‌ شده بودیم، امروز هوا سردتر بود. من هم تصمیم گرفتم مقدار نفت بیشتری داخل بخاری بریزم فکر کنم امروز برف میاد،که ناگهان مقداری نفت روی پایم ریخت و از زانو به پایین سوختگی پیدا کردم. تو راه بیمارستان اکبر آقا رو دیدم که توی صف نفت ایستاده بود که می‌خواست نفت بگیره.

وقتی از بیمارستان آمدیم خیلی گرسنه بودم به پدرم گفتم پدر جان بی‌زحمت از بهروز آقا ساندویچی محله مون یه ساندویچ با نوشابه شیشه‌ای برایم بگیر.

سال‌ها و سال‌ها گذشت. خبر اومد که کپسول گازی می‌خواد جای بخاری نفتی رو بگیره، اما خاطره سوختگی که با بخاری نفتی داشتم هیچ‌گاه فراموشم نمی‌شه.

هوا رفته‌رفته داشت گرم می‌شد من و خواهرم مریم جلوی پنکه ای که از مادر بزرگمان به‌جامانده بود نشسته بودیم. صدای درب حیاط آمد آبجی مریم دوان‌دوان رفت درب را باز کرد آقا پستچی بود با دوچرخه‌ای که تارهای باریکی داشت نامه‌ای برایمان آورده بود.

آری نامه عمو جواد  بود، خدایا شکر… داخل نامه نوشته بود. که قرار است اسیران جنگی را مبادله کنند. و به‌زودی به میهن عزیزم ایران بازمی‌گردم.

دهه شصتی یعنی:

نبود امکانات، سختی فراوانی زندگی، خاطرات فراوان

نویسنده مریم سگوند