9:12 1403/02/19

من زن بابا نیستم!

صافی نیوز / هیچوقت، هیچوقت، هیچوقت فکر نمی کردم که روزگاری زن بابا بشم.زن بابا بودن خوبه، بده یا نه، اصلا همش زیر بار مسولیت رفتن بچه های کسی دیگه هست.
داستان کوتاه

هیچوقت، هیچوقت، هیچوقت فکر نمی کردم که روزگاری زن بابا بشم.زن بابا بودن خوبه، بده یا نه، اصلا همش زیر بار مسولیت رفتن بچه های کسی دیگه هست.

آه روزگار…

سهم من از زندگی زن بابا بودن شد.دوران مجردیم روزگار سختی رو گذراندم، به امید اینکه در خانه شوهری زندگی شاد و بدون دردسری رو سپری کنم

اما روزگار این طور برایم ورق نزد، خودم، خانواده، جامعه واقعا چه کسی و کسانی مقصر زن بابا بودن من شدن.

آه روزگار…آه

احمد و آرزو هر دو من رو مثل دشمن قسم خورده خود می دانند، وقتی احمد از مدرسه می آید. اولین جمله ای که از زبان کودکانه اش خارج می شود:

غذا چی داریم من گرسنه ام مهناز زود باش.

آه، آیا زن بابا خدمتکار خونه هست، چرا واقعا چرا؟ انتظار از او فراتر از مادر واقعیست؟؟؟

تو فکر انتقام از احمد و آرزو به خاطر تمام بدی هایی که لحظه به لحظه به من تحمیل می کنند، هستم.

آه، آیا مگر من مقصر فوت مادرشون بودم.مرگ میگن حقه، کسی جلوی زور روزگار رو نمی تونه بگیره.

یه روز که احمد و آرزو مشغول بازی کردن اطراف حوض بزرگ داخل  حیاط خونه بودن، من هم مشغول پخت شام برا آقا کمال و بچه ها بودم که ناگهان صدای فریاد کمک، کمک مهناز خانم به گوشم رسید. دوان دوان خودم رو به داخل حیاط رساندم، احمد با شیطنت های بچه گانه اش آرزو را داخل حوض انداخته بود، آرزو  کوچولو داشت دست و پا می زد اما توان بیرون آمدن رو نداشت.انتقام؟ کمک؟ کدوم؟

به خاطر انسانیت  نه زن بابا بودن، خودم رو داخل حوض انداختم. و آرزو که بسختی نفس می زد از حوض بیرون آوردم.آرزو با نگاه بچه گانه اش در حالی که اشک از چشمانش جاری می شد میگفت:

مهناز خانم ببخشید، احمد هم از ترس گوشه حیاط ایستاده بود نگران و اشک می ریخت.

فردا و فرداهای دیگر من، احمد وآرزو دیگر زن بابا و غریبه نبودیم، بلکه دوست و رفقای همیشگی و درکنار هم با صلح زندگی کردیم.

(((هیچوقت فراموش نکنیم، انسانیت، گذشت و مهربانی رمز اصلی خوشبختی هر خانواده ایرانی هست.)))

انتهای پیام/

 

مریم سگوند
مریم سگوند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *