حال و هوای خانواده های حاشیه شهر در آستانه بهار چگونه است؟

صافی نیوز / نوروز می آید تا به تبعیت از طبیعت و نو شدن، به فکر یکدیگر باشیم تا نیازمندان فقر و نداری را کمتر از هر زمان دیگری احساس کنند و کودکانشان غم از دل های کوچکشان رخت بر بندد.

مسعود امین ناجی – نوروز می آید تا به تبعیت از طبیعت و نو شدن، به فکر یکدیگر باشیم تا نیازمندان فقر و نداری را کمتر از هر زمان دیگری احساس کنند و کودکانشان غم از دل های کوچکشان رخت بر بندد. کودکانی که زمستانی سرد را با کفش‌های پاره و لباس های کهنه در خانه های نمور سپری کرده‌اند، کودکانی که شاید بوی برنج و گوشت و حتی طعم میوه را فراموش کرده‌اند . بیاییم با بوی بهار و کمک به همنوعان، طراوتی دیگر گیرند. آری نوروز می‌آید تا انسان ها متفاوت بودن را دوباره تجربه کنند با برآورده ساختن آمال های دیگران. کسی چه می داند شاید هدف از آمدن نوروز، سنجش همین بخشش انسان ها باشد.

نوروز از آنِ همه است، لباس های فاخر و نو، میوه‌های درشت و رنگ و وارنگ، اسکناس‌های تا نخورده عید باید سوغات بهار برای همه باشد حتی سهم یک کودک خانواده نیازمند تا حسرت به دل یک جفت کفش کتانی، یا یک دانه تخم‌مرغ رنگی سفره هفت سین نباشد. کسی نمی داند، شاید خیلی از آن ها در این روزهای پایانی سال در کوچه های گِلی و مخروبه چشم انتظار باشد تا فردی بگذرد و لباسی را برایشان هدیه ببرد.

به راستی سهم ما از این بخشش کجاست و کجا می تواند باشند تا کودک هشت ساله ای که تاکنون حتی رنگ سفره هفت سین را ندیده است چشمش به سین های هفت سین روشن شود؟

عید در کوچه پس کوچه های حاشیه شهر

نوروز در راه است، آمده ایم در کوچه پس کوچه های محروم شهر ایران . همان جایی که عید نوروز برای مردمان آن با مردم بالای شهر خیلی تفاوت دارد. همان جایی که مردم نمی توانند آجیل کیلویی خداد هزار تومان بخرند و یا برخی از بچه هایش نمی دانند هفت سینی که دوستان شأن در مدرسه تعریف می کنند چگونه است.

همان جایی که فصل بهار با پاییز برای مردمش یکی است و در هر صورت محرومیت برایشان در تمام فصول سال محرومیت است، چه سال نو شود و چه نشود. مثل «مادر آتنا» که می گوید: بهار و عید برای ما با بقیه روزهای سال یکی است . بچه ها هم نمی دانند خرید عید چیست. 7 ماه است که با قرض از دیگران زندگی هشت نفره مان را می گذرانیم. برای ما عیدی در کار نیست، حتی هفت سین هم نمی اندازیم.عیدمان کجا بود؟ عید برای افرادی است که وضع مالی مناسبی دارند نه برای ما که صورتمان را با سیلی سرخ نگه می داریم.

«عماد»، همان پسرک 4 ساله ای است که با پاهایی برهنه از تپه های گلی و نخاله های ساختمانی بالا و پایین می دود. کفش ندارد، لباسی مندرس به تن دارد اما خنده های از ته دلش گوش آسمان را هم کر کرده است.می خندد، شادی می کند .
گاهی چقدر نداشتن ها شیرین می شود… وقتی خیالت راحت باشد که نداری تا از دستش بدهی.

عماد، آزاد و رها می خندد و در ذهن کودکانه و خلاقش، هیچ خبری از نداشتن ها نیست اما گمان نمی کنم پدر و مادرش مانند او باشند.

گاهی مانند کودکان اندیشیدن چقدر زیباست …

چند قدم آن طرف تر دخترک مو طلایی 3 ساله ای که عینک آفتابی قرمزی به چشم زده و برق کیف منجق دوزی مشکی روی شانه اش چشم را خیره می کند به سمت دکان رنگ رو رفته پایین شهر می رود. بچه ها با حسرت نگاهش می کنند، نزدیکش می شوند و می خواهند عینک دست دومش را برای چند لحظه هم که شده امتحان کنند. دخترها دورش را می گیرند اما «ثنا» راهش را به سوی دیگری کج می کند و با بی اعتنایی می رود. کودک است دیگر، دوست دارد با تمام داشته هایش که شاید از دیگران برایش مانده باشد، فخر بفروشد، دوست دارد مانند کودکان بالای شهری تیپ بزند و پُر بدهد…. .

امروز حسرت کودکان «منطقه پیر بخش» اشک آسمان را هم ناخودآگاه جاری می کند … آسمان برایش بالا شهر و پایین شهر تفاوتی ندارد. می بارد و کودکان هراسان و سراسیمه به دنبال تکه پلاستیکی می گردند تا از آن برای خودشان چتری بسازند. بالاخره از میان مخروبه ها، تکه پلاستیکی می یابند و با هم زیرش کز می کنند. پلاستیک مندرس و پر از گل و لای، چتری می شود برایشان. آری، دویدن با پای برهنه زیر باران هم برای کودکان محروم منطقه پیر بخش عالمی دارد.

به نظر می رسد انگار وضع «طاهر» مغازه دار محله بهتر است. می گوید که روزی 45 هزار تومان کاسبی می کند. بعد با شوق و ذوق اضافه می کند: با اینکه امسال اصلا وضعیت مالی ام خوب نیست و فروش خوبی نداشتم اما برای بچه هایم رخت نو می خرم تا ذوق کنند. تازه می خواهیم سفره هفت سین هم بیندازیم .بعد طوری لبخند می زند که دندان های قهوه ای اش بیشتر از لبخند حاصل از شادی صورتش را می پوشاند.

برخی مادرهای این منطقه می گویند: پول نداریم، لباس شب عید نداریم، سفره هفت سین مان کجا بود؟ دلتان خوش است حتی برای خرج شب مان هم مانده ایم… اما کودکان می گویند که برایمان لباس نو خریدند، سفره هفت سین می اندازیم، ماهی گُلی خریده ایم و …

پاهای برهنه، لباس های مندرس، انگشت های یخ زده و زخمی و موهای خیس شده دختر کانی که برخی از آن ها حتی از داشتن یک روسری در روزهای سرد هم محروم هستند، بیانگر آن است که والدینشان راست می گویند. اما به راستی چرا کودکان اینجا محرومیت را این گونه از هم پنهان می کنند و اینکه پشت مناعت طبع این کودکان و صداقت والدینشان چیست؟

از محله پایین شهر زاهدان عبور می کنیم . اغلب مغازه ها و پیاده روها به چشمم خاکستری و شاید پر غبار می آید، کوچه ها پر است از کودکانی که پا برهنه گوشه و کنار کوچه ها پرسه می زنند.

برای تو…

دخترک موطلایی من، کفش هایت کو؟ انگشت های کوچک و ناتوانت تاب و تحمل زمین های خیس و باران خورده را ندارند. نکند کفش نداری و هنوز چشم هایت به نگاه های پر مهر عمو نوروز است؟

لباس هایت هم که چاک چاک شده است! سرمای زمستانی جثه نحیفت را به لرزه انداخته، نکند لباس هم نداری و باز هم منتظر عمو نوروز هستی؟

اما این روزها بسیاری گرفتار زندگی خودشان شدند و حتی وقت فکر کردن به تو را هم ندارند. آنچنان زندگی آنها را در خودش غرق کرده است که حتی گاهی خودشان را هم فراموش می کنند.

یادشان کنیم…

این کلامم با عموم مردم نیست بلکه با آنهایی است ….

کاش این روزها هنگام خرید کیف و کفش و لباس های گران قیمت مارک دار، یا هنگام تهیه آجیل ها و شیرینی های گران قیمت به فکر انگشت های زخم شده کودکانی باشیم که با پای برهنه در میان گل و لای و زباله می دوند و حتی نام سفره هفت سین را هم نشنیده اند.

خوب است پدرانی را به یاد بیاوریم که در این شب ها تا دیروقت در سرمای اسفندماه در خیابان و کوچه ها به سر می برند تا زمانی که به خانه بازمی گردند چشمشان به چشم کودکانشان نیفتد و مادرانی که این روزها لباس فرزند بزرگ ترشان را بر تن فرزند کوچکشان پلیسه می زنند و با شرمساری به او وعده لباسی نو در سال آینده را می دهند.

انتهای پیام/